معناي «و ضاق بهم ذرعاً»

پدیدآوراحمد شماع‌زاده

تاریخ انتشار1388/02/12

منبع مقاله

share 4505 بازدید
معناي «و ضاق بهم ذرعاً»

احمد شماع زاده

مشغول خواندن مقاله‌اي با عنوان پادمادة كيهاني در دانش‌نامة شرق ـ خرداد 85 ـ بودم كه با اين جمله روبه‌روشدم: «اگر يك ذرة مادي با ذره‌اي از ضدماده برخوردكند، هردو ناپديد مي‌شوند و در مقابل يك پرتو پرانرژي گاما توليدمي‌شود. به زبان تراژيك‌تر، اگر يك انسان و ضدانسان با هم دست بدهند، انرژي حاصل از انفجار و ناپديدشدنشان چيزي معادل هزار انفجار هسته‌اي يك مگاتني خواهدبود. هركدام از اين بمب‌ها، براي نابودي كامل يك شهر كوچك كفايت‌مي‌كند».
سپس در حاشيه دانش‌نامه نوشتم: «اين جمله مرا به ياد داستان حضور فرشتگان در نزد ابراهيم(ع) يا ‹ضيف ابراهيم› مي‌اندازد. قرآن مي‌فرمايد دست لوط به آنها نرسيد. چرا كه طبق اين يافتة علمي، اگر دست انساني مانند لوط كه از ماده‌است به فرشته‌ كه جنسش از ضدماده است برسد، انفجاري عظيم رخ‌خواهدداد. پس بي‌جهت قرآن اين موضوع را بيان‌نكرده».
مطلب را كه نوشتم، پيش خود گفتم براي اطمينان كه كلام خداوند را جابه‌جا نكرده‌باشم، به ذهن خود اكتفانكرده و به قرآن بازگشت‌كنم تا اگر اشتباه‌كرده‌ام، كلام خداوند از جايگاه خود به بيراهه نرود، كه گناهي عظيم است.
در آغاز ‹المعجم‌المفهرس› را بازكردم. در زير ‹ضيف›(ابراهيم) آيات 24 سورة ذاريات، 27 قمر، و 78 هود را انتخاب‌كردم، ولي در هر سه آيه نشاني از ‹دست›‌ نيافتم . پيش خود گفتم پس چرا چنين در ذهن من مانده‌است، و اگر واقعاً نيست چه بهتر كه چنين برداشتي را حتي در حاشية ننويسم. در همين هنگام مانند برخي موارد ديگر خداوند راهنما شد و چشمم به ‹ضيق› افتاد كه درست زير ‹ضيف› قرارداشت و باز هم آيات 77 هود، و 33 عنكبوت مربوط به داستان ضيف ابراهيم را ديدم. جملة ‹وضاق بهم ذرعاً› در هر دو آيه وجودداشت. مي‌دانستم كه ‹ذرعاً› يعني دستي چنانكه در سورة كهف مي‌خوانيم ‹و كلبهم باسط ذراعيه بالوصيد› يعني كه سگشان دو دستش روي زمين گشاده‌‌بود.
براي يافتن آية كامل به قرآني كه جلو دستم بود و ترجمة مرحوم الهي قمشه‌اي را دارد بازگشت‌كردم. ترجمه را هم خواندم. با شگفتي ديدم كه آن مرحوم جملة بالا را در هر دو آيه ترجمه نكرده و از آن درگذشته‌است. به ترجمة استاد خرمشاهي بازگشت‌كردم. متأسفانه ايشان نيز در هر دو آيه جمله را چنين ترجمه كرده‌است: ‹و (از كمك به آنان) دستش كوتاه شد›. ترجمة واژگاني چنين است: ‹و تنگ‌آمد به آنان (فرشتگان) دستي›. خلاصه اينكه دستي به آنان نرسيد. يا حضرت لوط نتوانست با فرشتگان مصافحه‌كند.
وضعيت مرحوم الهي قمشه‌اي در ترجمة آيات الهي روشن است. ولي چرا استاد خرمشاهي چنين جمله‌اي را بر كلام خداوند افزوده‌است؟ زيرا مفهوم آيه كاملاً دگرگون‌شده. فرشتگان براي كمك‌كردن آمده‌بودند، نه كمك‌خواهي. تنها توجيه اين است كه اگر جمله را واژگاني ترجمه كنيم، به نظر نامفهوم مي‌رسيد كه باز هم بهتر از ترجمة واژگونه و دگرگونة آن است.
به نظرمي‌رسد كه هيچگاه لازم نباشد چيزي بر كلام خداوند افزوده شود مگر آنجا كه واژه‌اي در دل آيه نهفته باشد‌ و در ترجمه آشكارش كنيم. ولي هرگاه واژه يا عبارتي را بر كلام خداوند بيفزاييم كه بر اساس درك ما از آيه شكل گرفته باشد، و يا يك واژه يا بخشي از آيه را ترجمه نكنيم تا ترجمه‌مان روان شود، مصداق اين كلام خداوند است كه: يحرفون الكلم عن مواضعه
يكي از دلايلي كه بايد گفت كاربري استعاري و مجازي از واژه حقيقي ‹ذرع› به معناي ‹دست› صحيح نيست، كه مترجمان و مفسران آنها را به جاي كلام خداوند مي‌گذارند، مربوط به خود قرآن كريم است كه اين واژه را كه به دو صورت در سه آيه ذكر كرده، در هر سه مورد معناي حقيقي دست را در نظرداشته و گرنه مانند ديگر موارد واژة ‹يد› يا ‹يمين› را به‌كارمي‌برد كه در قرآن كريم فراوان يافت‌مي‌شود، مانند:
غلت ايديهم بل يداه مبسوطتان، يدالله فوق ايديهم، و السموات مطويات بيمينه
از سوي ديگر، خداوند در آيه‌هاي 69 و 70 سورة هود بر نظر خود تأكيدمي‌ورزد تا ما از موضوع سرسري نگذريم:
در اين دو آيه مي‌فرمايد هنگامي كه فرستادگانمان براي بشارت نزد ابراهم رسيدند، پس از سلام و عليك چيزي نگذشت كه يك گوسالة بريان براي آنان آورد. پس هنگامي كه ديد دستان فرستادگان به گوساله نمي‌رسد، آنها را بيگانه(نامأنوس و عحيب‌وغريب) دانست.
‹فلما رءا ايديهم لايصل اليه›. مي‌بينيم كه خداوند اين دو آيه را تنها براي همين موضوع آورده و اين دو آيه ظاهراً هيچ چيز ديگري به‌ ما نمي‌دهند. بويژه كه در اين آيه به موضوع از ديدگاه ديگري نگريسته‌شده، در دو آية ذرعاً دار، دست لوط به فرستادگان نرسيد ولي در اينجا دست فرستادگان به گوساله نمي‌رسد.
مرحوم الهي قمشه‌اي ترجمه كرده است «و چون ابراهيم ديد كه آنان بطعام دست دراز نميكنند»، درصورتي‌كه خداوند مي‌گويد دست درازكردند، ولي دستشان نرسيد. شايد خود فرستادگان نمي‌دانستند اگر دستشان به غذا (كه مادي‌ است) بخورد چه فاجعه‌اي رخ‌خواهدداد و براي حفظ ظاهر مي‌خواستند از غذا بخورند. ولي ديدند كه دستشان به غذا نمي‌رسد.
استاد خرمشاهي اين آيه را دقيق ترجمه كرده‌اند « و چون ديد كه دستانشان به سوي آن نمي‌رسد، به آنان احساس بيگانگي كرد».
حتي اگر كسي بخواهد از ترجمه‌هايي كه مفسران و مترجمان براي دو آية ‹ذرعاً› دار نوشته‌اند بگذرد، ديگر نمي‌تواند از اين آيه نيز بگذرد. در اينجا نيز بسيارروشن بيان شده كه تماس بين فرشتگان و چيزي مادي (مانند گوسالة بريان‌شده، نه جاندار تا كساني نتوانند در اين آيه هم ان‌قلت بگذارند) امكان‌پذير نبوده‌است.
در معناي ‹وصل› كه ‹رسيدن دست به چيزي› است نيز نمي‌توان شك كرد، زيرا در آية 81 همين سوره‌(هود) آمده‌است: ‹لن يصلوا اليك›يعني همان فرشتگان به لوط گفتند ‹دست قومت هرگز به تو نمي‌رسد›. كه براي دلداري دادن حضرت لوط بود تا از قوم خود بيش از اين نترسد تا فردا فرارسد كه قومش به ديار نيستي رهنمون مي‌شدند.

بررسی موضوع از دیدگاهی دیگر

موضوع ضیافت یا مهمانی ابراهیم وپذیرایی ایشان است از فرستادگان خداوند. در هر مهمانی از این گونه چهار واقعه حتمی است:
- سلام و احوالپرسی
- دست دادن یا مصافحه
- بیان موضوع اعزام سفیران و پیام آنان
- پذیرایی از مهمان
در باره این ضیافت در چندین آیه بیان شده که دو مورد اول و سوم که شفاهی بوده انجام شده ولی دو مورد دوم و چهارم که عملی بوده به انجام نرسیده است. چرا؟
- آیا جز این است که منظور از این آیات بیان نکته و موضوع مورد نظر است؟
- اگر نباشد آیا این آیات کاربرد دیگری هم دارند؟
- اگر دارند چیست؟
- آیا در گذشتن از موضوع راهی برای فهم آیه است یا روشی برای شانه خالی کردن از بار فهم آن؟
از ترجمه ها و حتی تفسیرها كه بگذريم، آيا بهتر از اين مي‌شد يك نكتة مهم در دانش بشري را به گونه‌اي مختصر و مفيد ولي در سه آيه كه نشان از اهميت آن دارد، ياداور انسان امروزي شد؟ كه اين نوع راهنمايي‌ها و ياداوري‌ها وگوشزدها ويژة قرآن كريم است تا ما به بيراهه نرويم، درصورتي كه ما با جايگزين‌كردن دانسته‌هاي سطحي و پيش‌پاافتادة خود در كلام خداوند، قرآن را نيز مي‌خواهيم به بيراهه ببريم.
داستان ضيف ابراهيم براي خداوند بسيار ارزشمند بوده كه در چند سوره و طي چندين آيه به آن پرداخته است و يقيناً نكته‌هاي بديع ديگري را نيز در خود نهفته دارد. حتی اگر در نظر آوريم كه سطحي نگري مترجمين و مفسرين درست بوده‌باشد. پرسش اين است كه آيا در آن صورت به قرآن كريم و عظیم تنها به گونة يك كتاب قصه ننگريسته‌ايم؟ درصورتي كه تمام نكته‌هاي بديع قرآن را در ميان همين قصه‌ها و ضرب‌المثلها و برخورد با مشركان و كافران مي‌توان يافت. قرآن كتاب هدايت است، از هر ديدگاهي: نزل‌القرآن علي سبعه احرف يعني همين.

چرا جنس فرشتگان پادماده است؟

ممكن است بر اين نظر خرده‌گرفته شود كه چرا جنس فرشتگان را پادماده گرفته‌اي و اگر جنس آنها پادماده نباشد،‌ تمام بحث بيهوده‌است.

پاسخ:

الف ـ دستاوردهاي دانش: در جهان دانش، تا آنجا كه دانش انساني بدان دست يافته‌است، تمام هستي از اين چهار مورد شكل‌گرفته‌است:
ـ پرتوهاي گوناگون مانند گاما، ايكس، فرابنفش، نور معمولي، فروسرخ.
ـ انرژي كه به ماده تبديل مي‌گردد.
ـ ماده كه به انرژي تبديل مي‌گردد.
ـ پادماده كه به شكل‌هاي ديگر درمي‌آيد.
دانشمندان همة موارد بالا را شناسايي كرده‌اند، و به اين نتيجه رسيده‌اند كه پادماده بسيار كمياب است. منظور از كمياب يعني به ديد انسان كم آمده است، و جايگاه آن را نيز در كيهان نمي‌دانند وگرنه ممكن است پادماده بخش بزرگي از كيهان را دربرگرفته باشد. بخشي را كه تاكنون گم‌كرده‌اند و نمي‌دانند چيست.
ب ـ باورهاي ديني. در دين مبين اسلام بجز واجب‌الوجود كه خداوند است (خداوند نور است ولي نه نوري كه به چشمان ما بيايد، بلكه مصدر انوار است) ماية اولية نمود‌هاي هستي (ممكن‌الوجودها) به گونه زيرند:
انسان از خاك آفريده شده.
جن‌ها از نار(انرژي حرارتي) آفريده‌شده‌اند.
فرشتگان از نور آفريده‌شده‌اند.

روشنگري:

ـ خداوند كه جايگاه خود را دارد.
ـ انسان و جن يقيناً مادي هستند و از بسياري جهات با يكديگر برابرند كه در سورة الرحمن بدان‌ها اشاره شده. داراي جسم و ديدني هستند، ولي براي گذران زندگي بر اين كرة خاكي و نيز در آخرت، با يكديگر آميزش ندارند.
ـ پس فرشتگان چگونه‌اند؟ از نورند، ولي اكنون جسمشان از چه ساخته شده؟
ـ اگر مي‌گوييم انسان از خاك است بدان معنا نيست كه جنس كنوني او خاك است مسلم است كه ما خاك نيستيم بلكه جسم ما از گوشت و پوست و استخوان و غيره شكل گرفته.
ـ اگر مي‌گوييم جن از حرارت است به معناي آن نيست كه اكنون جن‌ها حرارت اند بلكه آنها نيز مانند ما جسمي دارند ديدني و لمس‌كردني.
ـ فرشتگان را اجسامي ناديدني دانسته‌اند كه به خواست خداوند تغيير شكل‌‌داده و براي مأموريت‌هاي گوناگون به زمين گسيل‌شده‌اند. نمي‌توان گفت كه جسم كنوني آنها نور است، بلكه تنها ماية اولية آنها نور بوده‌است. پس جسم كنوني آنها از چيست؟
با برابرگذاري دستاوردهاي دانش و باورهاي دين، متوجه مي‌شويم كه دستكم برخي از فرشتگان بايستي از پادماده باشند زيرا اگر غير از اين مي‌بود خداوند لزومي به تغييرشكل آنان و گسيلشان به زمين نمي‌ديد.

مقالات مشابه

اعجاز فیزیکی قرآن

نام نشریهقرآن و علم

نام نویسندهسیدحسین امیدیانی, علی مولایی

شيمي و پديده هاي فيزيكي در قرآن

نام نشریهمدیریت در اسلام

نام نویسندهاکرم رشیدی

قرآن و علم فيزيك

نام نشریهمدیریت در اسلام

نام نویسندهحسین علوی‌مهر